شما مالک این فایلی که در حال فروش در پوشه است هستید؟ کلیک کنید

زندگینامه ایمانوئل کانت

موضوع : زندگینامه ایمانوئل کانت

توضیح: این فایل به صورت ورد و آماده چاپ می باشد

پیشگفتار
 
ایمانوئل کانت (Immanuel Kant) در 1724 در پروس شرقی متولد شد.زندگی او خالی از فراز و نشیب بود . ازدواج نکرد ، از زادگاه خود هرگز زیاد دور نشد و در آنجا مدت 27 سال استاد منطق و فلسفه بود.
کانت معتقد بود گزاره هایی وجود دارد که عقل توانایی داوری در مورد آنها را ندارد مثلا اگر بگویی جهان آغازی در زمان داشته یا بگویی چنین آغازی نداشته است ، هیچ یک از این دو بی معنا نیست و عقل نمی تواند میان این دو یکی را برگزیند .
همچنین او به این نتیجه رسیده بود که عقل و تجربه هیچ کدام مبنای محکمی برای دعوی وجود خدا نیست . آنجایی که پای عقل و تجربه می لنگد خلایی پدید می آید که می توان با ایمان پر کرد. کانت معتقد بود فرض بر وجود خدا یک ضرورت اخلاقی است. یعنی وجود خدا یا عدم وجود او با اینکه غیر قابل اثبات است به خاطر اخلاق باید فرض گردد. همچنین او باور داشت که باید مبانی ایمان مسیحی را نگه داشت. تفکر کانتی خطوط ممنوعی را برای عقل نشان می دهد که نباید انسان خطر ورود به آنها را بر خود هموار کرد و گرنه خطر فرو رفتن در اوهام در کمین است. کانت نشان می دهد عقل نمی تواند از حدودی فراتر رود بی آنکه به هذیان گویی و تناقض منجر شود چنانکه عقل در اثبات حقایق مابعدالطبیعی همیشه تناقض هایی را ایجاد می کند.
کانت به این نتیجه رسید که علم انسانی به جهان پدیداری (اشیا آنگونه که پدیدار می شوند یا جهان در نظر ما ) می پردازد و دین به آنچه فی نفسه در جهان غیر قابل شناخت است می پردازد ( اشیا آنگونه که واقعا هستند یا جهان فی نفسه) پس علم و دین حاجتی به تعارض با هم ندارند . اما اگر آنچه می توانیم تجربه کنیم جهان پدیداری است پس چگونه می توانیم به وجود عالم فی نفسه اطمینان داشت ؟
پرسش های مهمی که کانت مطرح می کند شامل موارد زیر است :
1.درباره جهان چه می توانم بدانم ؟
2.چه باید بکنم ؟
3.حق دارم به چه چیز امیدوار باشم ؟
بر روی سنگ قبر کانت حک شده است : دو چیز ذهن مرا به بهت و حیرت می اندازد و هر چه ژرفتر می اندیشم بر شگفتی ام می افزاید : یکی آسمان پرستاره ای که بالای سر ماست و دیگری موازین اخلاقی که در دل ماست.
زندگینامه
ايمانوئل کانت در ۱۷۲۴ در شهر کوينسبرگ در پرس شرقي ،از پدري استاد سراجي به دنيا آمد.تا سن هشتاد سالگي که درگذشت همه عمر خود را عملا در اين شهر گذراند.خانواده اش بسيار ديندار بود،و اعتقاد مذهبي خود او پيش زمينه اي مهم براي فلسفهء او شد.کانت هم مانند بارکلي عقيده داشت ، مباني ايمان مسيحي را بايد نگه داشت.در ميان فيلسوفاني که تا کنون بحث کرديم کانت نخستين کسي است که در دانشگاه فلسفه تدريس مي کرد.استاد فلسفه بود. دو گونه فيلسوف داريم .يکي کسي که براي پرسشهاي فلسفي خود شخصا دنبال پاسخ مي رود.ديگري کارشناس تاريخ فلسفه است اما فلسفه اي ضرورتا از خود ندارد. کانت هر دو بود.چنانچه فقط استادي برجسته و متخصص انديشه هاي فلاسفهء ديگري مي بود ، هرگز چنين جايگاهي در تاريخ فلسفه پيدا نمي کرد ،و مهم است بخاطر بسپاريم که کانت داراي آموزش قرص و استوار در سنت فلسفي گذشته بود .هم با عقل گرايي دکارت و اسپينوزا آشنا بود و هم با تجربه گرايي لاک،هيوم،بارکلي.
عقل گرايان مي گفتند پايه معرفت انسان همه در ذهن است.و تجربه گرايان مي گفتند شناخت جهان همه زاييدهء حواس ماست.به نظر کانت هر دو ديدگاه تا اندازه اي درست و تا اندازه اي نادرست بود.مسئله اي که ذهن تمامي آنها را به خود مشغول داشته بود اين بود که دربارهء جهان چه مي توان دانست .اين طرح کار فلسفي از زمان دکارت به اين طرف هوس و حواس همهء فيلسوفان را ربوده بود .اينان دو امکان عمده پيشنهاد کرده بودند : جهان يا دقيقا همان است که ما با حواس خود درک مي کنيم، يا آن است که به عقل ما مي رسد. کانت گفت: در ادراک ما از جهان هم<حس> دخالت دارد و هم <عقل> اما به نظر او عقليان در ميزان کاربرد عقل ، و تجربيان در تاکيد تجربهء حسي، غلو ورزيده اند .آنچه ما مي بينيم در درجهء اول ادراک حسي پديده هايي است در زمان و مکان .کانت<زمان > را دو صورت شهود ما خواند.و تاکيد ورزيد که اين دو صورت در ذهن ما بر هر تجربه اي پيشي مي جويند.به عبارت ديگر پيش از اين که چيزي را تجربه کنيم، مي دانيم که آن را به صورت پديده اي در زمان و مکان ادراک حسي خواهيم کرد.زيرا عينک عقل را نمي توانيم از چشم خود برداريم.
به مفهومي آنچه ما مي بينيم چه بسا بستگي به اين دارد که در هندوستان بزرگ شده ايم يا در گروئنلند ، ولي به هر حال هر چه باشيم ، جهان را به صورت يک رشته فرايند در زمان و مکان تجربه مي کنيم.و اين چيزي است که از پيش مي توان گفت .کانت اعتقاد داشت زمان و مکان وابسته به حالت انسان است.زمان و مکان بيش و پيش از هر چيز حالات ادراک حسي ماست و نه صفات جهان فيزيکي.کانت مي گفت : تنها ذهن نيست که خود را با چيزها تطبيق ميدهد.چيزها نيز با ذهن انطباق پيدا مي کنند.کانت اين را انقلاب کوپرنيکي در مسئلهء معرفت انسان خواند.منظورش اين بود ، همانطور که کوپرنيک با دعوي خود که زمين به گرد خورشيد مي چرخد و نه برعکس ، انقلابي به وجود آورد ، پندار کانت نيز به همان اندازه تازه بود و با طرز فکرهاي قبلي تفاوت داشت.
عقل گرايان اهميت تجربه را تقريبا از ياد برده بودند ، و تجربه گرايان اثر ذهن را بر ديد ما از جهان ناديده گرفتند.به عقيدهء کانت، حتي قانون عليت ـ که هيوم معتقد بود انسان نمي تواند تجربه کند ـ منوط به ذهن است.کانت ميان (شي ء در در نفس خود) و (شيء در نظر من) تمايز مهمي قائل شد.در مورد اشياء <في نفسه> ما هيچگاه نمي توانيم شناخت قطعي داشته باشيم.ما فقط <نمود> آنها را بر خودمان مي دانيم.از سوي ديگر مي توانيم پيش از هر گونه تجربهء عملي ، چيزي دربارهء نحوهء ادراک ذهن انسان از اشياء بگوييم.
به نظر کانت دو عنصر است که به شناخت انسان از جهان کمک مي کند.يکي احوال خارجي که تا آنها را از راه حواس درک نکنيم نمي توانيم بدانيم .اين را مادهء شناخت مي ناميم.ديگري احوال دروني خود انسان است ـ مانند ادراک حسي رويدادها به منزلهء فرايندهاي تابع قانون خلل ناپذير عليت بدان گونه که در زمان و مکان روي مي دهد.اين را صورت شناخت مي خوانيم.
به عقيدهء کانت چيبزهايي که ما مي توانيم بدانيم حد و حصر دارد .شايد بتوان گفت <عينک > ذهن است که اين حدود را تعيين مي کند.کانت بر آن بود که عقل در وراي فهم انسان به کار مي پردازد.در عين حال ، در طبيعت خود ما هم شور و شوقي بنيادين است که اين قبيل پرسشها را مطرح مي کند. مثلا وقتي از خود مي پرسيم جهان از کجا آمد و دربارهء پاسخهاي مختلف گفتگو مي کنيم عقل به مفهومي به حال تعليق در مي آيد. زيرا مادهء حسي ندارد که به کار اندازد، تجربه اي ندارد که از آن بهره گيرد ،زيرا ما هيچگاه کل عظيم هستي را که خود جزء ناچيزي از آنيم تجربه نکرده ايم. يعني ما ذرهء کوچکي از توپي هستيم که روي زمين قل مي خوريم.بنابر اين نمي توانيم دريابيم توپ از کجا آمده است.ولي ويژگي عقل انسان است که همواره مي پرسد توپ از کجا آمد.به همين دليل از پرسش باز نمي ايستد، و هر چه در توان دارد به کار مي برد تا پاسخ عميقترين پرسشها را پيدا کند.
ولي هرگز به چيز دندانگيري دست نمي يابد .جواب رضايت بخش پيدا نمي کند ، چون عقل قادر به رديابي و نشانه گيري اين هدف نيست.اگر بگويي جهان حتما آغازي در زمان داشته يا بگويي چنين آغازي نداشته است، هيچ يک از اين دوحرف بي معنا نيست.عقل نمي تواند بين اين دو يکي را برگزيند.مي توان ابراز نظر کرد که جهان پيوسته وجود داشته است ، ولي آيا چيزي که هرگز آغازي نداشته مي تواند پيوسته وجود داشته باشد؟در اين صورت ناچاريم نظر مغاير را اتخاذ کنيم .کانت گفت: عقل و تجربه هيچکدام مبناي محکمي براي دعوي وجود خدا نيست.عقل مي تواند بالسويه مدعي وجود خدا و يا منکر وجود خدا بشود.او بعد ديني تازه اي گشود.گفت: آنجا که پاي عقل و تجربه مي لنگد ، خلايي پديد مي آيد که مي توان با ايمان پر کرد.کانت گفت: انتظار نمي رود که بتوانيم بفهميم چه هستيم.شايد بتوانيم بفهميم که گل يا حشره چيست، ولي هيچگاه نمي توانيم خودمان را بفهميم.و از اين دشوارتر فهم کائنات است.
کانت همواره انديشيده بود که تميز حق از ناحق کار عقل است ، نه احساس.در اينجا هم راي عقل گرايان بود که مي گفتند توان تشخيص حق از نا حق ذاتي خرد انسان است.همه مي دانيم چه جيز درست و چه چيز نادرست است ، نه چون که اين را آموخته ايم بلکه چون اين توانايي در ذهن ما وجود دارد.
به گفتهء کانت همه ما <عقل عملي> داريم يعني ، شعوري که ما را قادر مي سازد در هر مورد بين حق و نا حق تمييز قائل شويم.کانت در اين زمينه مثل دکارت که مي گفت انسان <موجود دوگانه > است ، بشر را داراي دو بخش ، نفس و جسم، مي داند.مي گويد ما ، به عنوان موجودات مادي ، تابع بيچون و چراي قانون خلل ناپذير عليت هستيم.ما ادراکات حسي خود را تصميم نمي گيريم، درک حسي به ضرورت به ما راه مي يابد و چه بخواهيم و چه نخواهيم بر ما تاثير مي گذارد.ولي ما تنها موجود مادي نيستيم، مخلوق عقل نيز هستيم . انسان مي تواند بردهء انواع و اقسام چيزها گردد.انسان حتي مي تواند بردهء خودخواهي خود باشد.استقلال و آزادي دو نعمتي است که مي تواند ما را از هوا و هوس و از بديهايمان برهاند.و سر انجام شايد بتوان گفت کانت موفق شد ، در کشمکش عقل و تجربه ، راهي به بيرون از بن بست فلسفه بيابد.بدين قرار دوره اي از فلسفه با کانت به پايان مي رسد.ولي در ۱۸۰۴ يعني در اوج عصر فرهنگي رمانتي سيسم ، درگذشت.يکي از معروف ترين گفته هاي او بر سنگ مزارش در کوينسبرگ حک شده است:دو چيز مرا به بهت و حيرت مي اندازد و هر چه بيشتر و ژرفتر مي انديشم بر شگفتي ام مي افزايد ، يکي آسمان پرستاره اي که بالاي سرماست و ديگري موازين اخلاقي که در دل ماست.
صدوپنجاه سال از مرگ ایمانوئل کانت می گذرد. وی هشتاد سال در شهر کونیگزبرگ که یکی از شهرهای ایالت پروس بود، عمر سپری کرد و در همانجا درگذشت. او از سال‌ها پیش از آن، در عزلت کامل زیسته بود و دوستانش به فکر مراسم خاکسپاری ساده‌ای بودند. اما این فرزند یک پیشه ور فقیر، چونان شاهی به خاک سپرده شد. هنگامی که خبر مرگ او پخش شد، مردم به طرف خانه او سرازیر شدند و این جریان روزها ادامه داشت. در روز مراسم خاکسپاری، تمام عبور و مرور در کونیگزبرگ بازایستاد. کاروان دیدناپذیری از مردم در زیر زنگ ناقوس‌های تمام شهر، به دنبال تابوت در حرکت بود. آنگونه که معاصران گزارش می دهند، اهالی کونیگزبرگ هرگز چنین تشییع جنازه‌ای به خود ندیده بودند.
فهرست
عنوان    صفحه
پیشگفتار    2
زندگینامه    4
کانت چه مي گويد؟    9
قانون آزادی، حکومت جمهوری و صلح جاودان    13
منابع    34
 

برچسب ها: دانلود زندگینامه ایمانوئل کانت خرید مقاله زندگینامه ایمانوئل کانت زندگینامه ایمانوئل کانت تحقیق ایمانوئل کانت

فایل های دیگر این دسته

مجوزها،گواهینامه ها و بانکهای همکار

دانلود رایگان فایل دارای نماد اعتماد الکترونیک از وزارت صنعت و همچنین دارای قرارداد پرداختهای اینترنتی با شرکتهای بزرگ به پرداخت ملت و زرین پال و آقای پرداخت میباشد که در زیـر میـتوانید مجـوزها را مشاهده کنید